۱۳۸۸/۰۳/۲۱

احمدی نگو، بلا بگو!

سلام
امروز در روز آنلاین بودم و جدیدترین نوشته ابراهیم نبوی را خواندم. در این نوشته شعر جالبی از یک شاعر ناشناس نقل شده بود که بسیار زیبا و همراه با نکته سنجی بود. حیفم آمد آنرا برای کسانی که نمی توانند از فیلتر شدن این سایت عبور کنند نقل نکنم.

احمدی نگو، بلا بگو!
توي ده ارادون احمدي زار و گريون
احمدي نگو بلا بگو دشمن جون ما بگو
اخلاق بد، روي سياه، زبون دراز، واه واه واه
نه محسن و نه كروبي، نه ميرحسين موسوي
هيچكی باهاش رفيق نبود
با اين همه سرمايه گند زده بود از پايه

موسوي گفت:
ـ احمدي مي آي قاطي آدما؟
ـ نه نمي‌يام، نه نمي‌يام
ـ‌ خودتو مي‌خواي اصلاح كني؟
ـ نه نمي‌خوام، نه نمي‌خوام
كروبي گفت:
ـ مي‌خواي يه كم تغيير كني؟
ـ نه نمي‌خوام، نه نمي‌خوام
رضايي گفت:
ـ‌ اخلاقتو خوب مي‌كني؟
ـ نه نه نه، نمي‌كنم!

مردم سبز نازنين مشت در هوا پا بر زمين
دنبال حرف كدخدا ريخته بودن تو كوچه‌ها

ـ ملت چرا رژه مي‌ري؟
ـ دارم مي‌رم كه راي بدم، ديرم شده، عجله دارم
ـ ملت خوب و نازنين مشت در هوا پا بر زمين
سهام مي‌دم عدالت به عمه و به خاله‌ت
چك پول مي‌دم هوارتا به هركدوم هزار تا
يه كمي به من راي مي‌دي؟
ـ نه كه نمي‌دم، نه كه نمي‌دم
ـ چرا نمي‌دي؟
ـ‌ واسه اين كه من تميزم پيش همه عزيزم
راي مي‌دم به موسوي منتخب انس و پري
اما تو چي؟ الهي كه ور بپري
دروغ مي‌گي، رنگ مي‌كني
هركي كه حرف حق بگه، مي‌پري و جنگ مي‌كني
اخلاق بد، روي سياه، زبون دراز، واه واه واه

در وا شد و شيخ ما اومد و شد كانديدا
غرغر زنون، گردش كنون اومد و اومد پيش احمدي
ـ آقا كروبي، كه خوبي به نفع من كنار مي‌ري؟
غلومي اومد:
ـ‌ قوقولي قوقو، قوقولي قوقو برو خونه‌تون، بچه‌ي پررو
اين شيخ ريزه ميزه ببين چه‌قدر تميزه
اومده از لرستون حسابي تيز تيزه
اما تو چي؟
از دست تو خوار شديم بي‌پول و بي‌كار شديم
از بس كه گولمون زدي مفلس و بيمار شديم
اخلاق بد، روي سياه، زبون دراز، واه واه واه

احمدي با چشم گريون اومد توی تلويزيون
گريه مي‌كرد زار مي‌زد حرف از پول و كار مي‌زد
ـ ما اون بوديم اين شديم سوار بر زين شديم
رو صندلي نشستيم شاخ غولو شكستيم
قد رشيدم ببينيد روي سپيدم ببينيد
خوش‌بو مثال ريحونم پررو مثال فرعونم
وقاحتم طبق طبق سگا به دورم وق و وق

ـ آقا محسنم، آقاي خودم تو مي آي با من آشتي كني؟
ـ‌ نه كه نمي‌يام
ـ‌ چرا نمي‌ياي؟
ـ‌ من و اكبر و بزرگون جلسه داريم فراوون
نخبه‌ها رو جمع مي‌كنيم بالا مي‌ريم، پايين مي‌يايم، ضرب مي‌كنيم، كم مي‌كنيم
حرف حسابو مي‌شنويم پرده‌ي ننگو مي‌دريم
اما تو چي؟
دروغ مي‌گي، انگ مي‌زني
حرف درست نمي‌زني، همه‌ش دم از جنگ مي‌زني
اخلاق بد، روي سياه، زبون دراز، واه واه واه

احمدي اومد پيش ثمره ـ بيرونو ببين كه چه خبره!
سبز شده خيابونا سفيد شده بيابونا
زنجيرو پاره كردن منو بي‌چاره كردن
فك و فاميلو خبر كنين فكري به حال من كنين
هرچي دروغ بود گفتم یه حرف راست نگفتم
السون و ولسون به من كمك برسون

بله بچه‌های نازنین!
عاقبت دروغ گويي همينه الهی که احمدي خير نبينه
نه الهام و نه ثمره، نه بذر پاش نيومدن هيچ یکی شون به همراش
مردم دروغاشو دونسته بودن از اين همه نيرنگ، خسته بودن
با دل‌هايي پر از خون سبز و سفيد و قرمز
حلقه زدن دور اون
سبز اومد، تار شد سفيد اومد، پود شد
ميون خون قرمز دلاشون احمدي كله‌پا شد و دود شد

بالا رفتيم دوغ بود، پايين اومديم ماست بود
قصه‌ي ما از اولش تا آخرش راست بود

۱ نظر:

  1. دوست عزیز، اصل شعر متعلق به شاعر بزرگوار زنده یاد منوچهر احترامی می باشد. به اسم حسنی نگو یه دسته گل. با اینکه ادبیات کودک هست، ولی به شدت توصیه میشه اصلش رو بخونی. راجع به حمله DOS هم ممنون.

    پاسخحذف